شهروند هزاره ی سوم

۱۰
دی ۹۹

یادداشت شماره 63 :

شاید رنگ و بوی توجیه داشته باشه ولی درحقیقت بخشیش نه توجیهی برای تنبلیه نه هر چیزی تو این مایه هاlaugh

 

استرس و اضطرابی که یکیش بادلیل و یکیش بی دلیل در من به وجود اومد، باعث شد نه از دو جبهه ی مهم بدن کاملا بی دفاع بشم و مریض و داغون و لِه بیفتم یه گوشه frown طوری که درس کلاااا تعطیل و تحویل به موقع هرکار دیگه ایم هم همینطور! خلاصه که اینا دست به دست هم دادن و باعث شدن من چیزایی ببینم و بشنوم که باعث سرخوردگی و یه کوووچولو از دست دادن اعتماد به نفسم بشم :))

 

خیلی سریع سعی کردم بپذیرم اندکی (laugh) کاهلی و بی مسئولیتی در کنار مشکلی که تقریییبا از دست من کنترلش خارج بود، باعث به وجود اومدن این وضع شدن و خب گفتم اوکی، دنیا که به آخر نرسیده!

 

چیزی که تو ذهنم خیلی یواشکی سرک می کشید این فکر بود که نکنه در تمام مسئولیت هایی که قراره بعدها هم قبول کنی (چه کار، چه زندگی غیرکاری) همینجوری باشی... باید چاره ای اندیشید برای روشن شدن و حل قضیه وگرنه ....indecision

 

+ هنوزم حس میکنم معده و رودم توش گره افتاده crying سعی میکنم نفس عمیق بیشتر بکشم هر وقت که یادم باشه، تا بلکه این حال ناخواسته بهتر بشه.

اوی دلم خدا :| انگار خمیر نونوایی رو درسته انداختن تو معدم :|

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۱۰/۱۰
خانم گالوا