یادداشت شماره 63 :
شاید رنگ و بوی توجیه داشته باشه ولی درحقیقت بخشیش نه توجیهی برای تنبلیه نه هر چیزی تو این مایه ها
استرس و اضطرابی که یکیش بادلیل و یکیش بی دلیل در من به وجود اومد، باعث شد نه از دو جبهه ی مهم بدن کاملا بی دفاع بشم و مریض و داغون و لِه بیفتم یه گوشه طوری که درس کلاااا تعطیل و تحویل به موقع هرکار دیگه ایم هم همینطور! خلاصه که اینا دست به دست هم دادن و باعث شدن من چیزایی ببینم و بشنوم که باعث سرخوردگی و یه کوووچولو از دست دادن اعتماد به نفسم بشم :))
خیلی سریع سعی کردم بپذیرم اندکی () کاهلی و بی مسئولیتی در کنار مشکلی که تقریییبا از دست من کنترلش خارج بود، باعث به وجود اومدن این وضع شدن و خب گفتم اوکی، دنیا که به آخر نرسیده!
چیزی که تو ذهنم خیلی یواشکی سرک می کشید این فکر بود که نکنه در تمام مسئولیت هایی که قراره بعدها هم قبول کنی (چه کار، چه زندگی غیرکاری) همینجوری باشی... باید چاره ای اندیشید برای روشن شدن و حل قضیه وگرنه ....
+ هنوزم حس میکنم معده و رودم توش گره افتاده سعی میکنم نفس عمیق بیشتر بکشم هر وقت که یادم باشه، تا بلکه این حال ناخواسته بهتر بشه.
اوی دلم خدا :| انگار خمیر نونوایی رو درسته انداختن تو معدم :|